داستان بسیار جالب ازبهلول دانا
شخصی مسجدی ساخت، بهلول از او پرسید:
مسجد را برای رضای خدا ساختی یا اینکه بین مردم شناخته شوی؟
شخص پاسخ داد :
معلوم است برای رضای خداوند!
بهلول خواست اخلاص شخص را بیازماید.
در نیمه های شب بهلول رفت و روی دیوار مسجد نوشت این مسجد را بهلول ساخته است
صبح که مردم برای ادای نماز به مسجد آمدند نوشته روی دیوار را میخواندند و میگفتن خدا خیرش بدهد
آن شخص طاقت نیاورد و به فریاد سر داد و گفت:
بهلول دروغ میگوید!
این مسجد را من ساختم، من از مال خود خرج کردم و شما او را دعای خیر میکنید!
بهلول خندید و پاسخ داد:
معامله تو با خلق بوده نه با خالق‼
بیایید در زندگی خویش با خدا معامله کنیم نه با چشم مردم!
امروزه واقعا بسیاری اعمال مان برای رضای مردم است و میگویم این کار را بکنم تا مردم بد نگویند، این کار را بکنیم که مردم خوب بگویند.